دیروز یه اتفاقی افتاد که منو به فکر فرو برد که ای بابا چقدر من کم تحملم. البته شاید تحمل کلمه ی به جایی نباشه اما الان براتون میگم داستان چیه

من سر کار جایگزین یکی از همکارا شدم که کارمند رسمیه و دکترا قبول شد و بهش ماموریت آموزشی دادن و رفت اصفهان درسشو بخونه. تو این مدت گهگاهی اینجا پیداش میشد و من از شواهد و تغییراتی که توی میز کارم یا دسکتاپ کامپیوترم می دیدم متوجه میشدم که عصرا وقتی ما نیستیم میاد اینجا یه سری میزنه! حالا یک ترم اینجا توی بخشمون مهمان شده که خب مقدمه ی انتقالی گرفتنشه و از دیروز رو سر من خراب شده. میاد ناهارشو اینجا میخوره.استراحتشو اینجا میکنه.کارای کامپیوتریشو اینجا انجام میده. در حالیکه قانونا باید بره اتاق دانشجویان دکترا و از سیستم و امکانات اونجا استفاده کنه. کلا یه کم آسایش منو بهم زده. اون یکی همکارم مرخصیه. نمیدونم وقتی بیاد چه حسی نسبت به این موضوع داره. مطمئنا حی مثبت و خوبی نخواهد بود. 

حالا اینا رو گفتم که بهتون بگم این داستان فقط یه روزه که اتفاق افتاده اما میدونم که در دراز مدت ادامه پیدا میکنه و این فقط شروعشه. بخاطر همین خودم رو با یه مشکل بزرگ مواجه دیدم که یه لحظه به سرم زد برم به مدیرمون بگم! که دقیقا این فکر نشان از کم صبر و تحمل بودن من داره.اما یه لحظه به خودم نهیب زدم که کجا با این عجله مریم خانم.صبر داشته باش. بذار ببینم چطور پیش میره.اصلا شاید همکارم بیشتر از من اذیت شد و اون رفت قضیه رو عنوان کرد. یه کم دندون رو جیگر بذار عاموووو :))))

امروز توی راه که داشتم میومدم سر کار به موارد دیگه ای تو زندگیم فکر کردم که با همین صبر نکردنه گند زدم به خیلی چیزا. همینطوری تو ذهنم تجربیات تلخم ردیف میشد و به خودم میگفتم شاید اگر صبر میکردم الان فرق داشت.الان جای دیگه ای بودم. حال دیگه ای داشتم. نه این که وما حالم بهتر باشه اما مسیری که با صبوری میتونستم طی کنم قطعا راحت تر و هموار تر می بود.

اینا رو نوشتم که یادم باشه تو موقعیت های بعدی کمی به خودم و دیگران زمان بدم :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها